قشنگ میدونم خیلی وقته با پستای جذاااااب فوتبالیم دهنتونو سرویس نکردم:))))))))

یوقت فکر نکنین فوتبالی شدنم حباب بود و کشیدم بیروناااا

وضعیت ما هر بار که پرسپولیس از دقیقه ی هفتاد به بعد می باخت:

من: پرسپولیس! کات فور اور. اصن من میرم هوادار پیکان میشم

زهرا: خفه شو! پس سگ تو روحِ اونی که بازی بعدی رو ببینه

فاطمه:الهی قربون استوکای ترابی برم من

بازی بعدی دوباره از ثانیه اول مثل بز میشستیم جلو تی وی://

من: خاک عالم بر سر کچل کالدرون با این ارنج کردنش

زهرا: این پرسپولیس کامبک میزنه حالا نه ببین:|

فاطمه:ریش چقد به ترابی میاد

آغا ما یکی از بازی های پرسپولیس کار داشتیم رفتیم جایی.

برای درست کردن همون مستند.

اونجا من داشتم با هنزفری از رادیو بازی رو نصف و نیمه دنبال میکردم=|

به محض اینکه هنزفری رو از گوشم بر میداشتم توپ میرفت تو گل=))))

دو بار برداشتم پرسپولیس دوتا گل زد=//

از یه جایی به بعد فاطمه هنزفری رو ازم گرفت گفت پرسپولیس به این سه امتیاز احتیاج داره

بعد یه مدتم تو راه بودیم.رسیدم خونه دیدم سومی رو زدن:))))

مامانم منو دید گفت:تنها راه نجات پرسپولیس=شما سه تا ازش اعلام برائت کنید!

به اندازه کل اون بازیایی که ما نشستیم حرص خوردیم تو این بازیه گل زدن لامصبا:)

دوباره بازی بعدی یجور افتخضاح باختن

من گفتم دگه آغا من چیز بخورم ایندفه بازی پرسپولیسو ببینم! فقط پیکانD:

به همین برکت! از همون بازی به بعد پرسپولیس چنان کامبکی زد که همه کف و خون قاطی کردن=| بعدشم یهو قهرمان نیم فصل شد:)))))

همین که ما دو بازیا رو ندیدیم سایه ی شوممون از روش برداشته شد

+ولی الان در حال حاضر به طور رسمی اعلام میکنم که رو رادو کراش زدم چقدر آخه این بشر عشقه:) انقدر آدم حسابی آخه؟D: البته هم رو خودش کراش زدمD: هم رو زن و بچه اش من کلا نمیزنم.نمیزنم وقتی میزنم گروهی میزنم=|


هنوز این بسته نت جدیدِ رو تموم نکرده بودم الان فهمیدم که تموم نمیشهD: فقط سرعتش آدمو پاره میکنه:))))))))) دیشب خیلی ترسیدم=//  در نتیجه اینکه حالا حالاها هستیم در خدمتتونD: ولی فقط ری اکشن نرگس گاهی عینِ مامانا میشه:)) "از اینم نگذرم که گاهی عین یه بچه دوساله میشه" :||

+میگم شما یادتونِ این قالبِ رو من هنوز گذاشتم یا نه؟=/

تو یکی از فولدرای کامپیوتر پیدا کردم:/ از اون قبلیه بهتر نیست؟

 


تو این دوروز اندازه ی پشم درس نخوندم.الان گفتن فردا هم تعطیلِ.ما اصلا نمیدونیم شنبه ساعت چند باید بریم امتحان و اصلا امتحان هست یا نه. شنبه امتحان ریاضی دارم.توکل به خدا:) هرچی زور دارم میخونم تا ببینم چی میشه.برای فردا یه جلسه کلاس خصوصی گرفتم.برای یه ساعت.ایشالا که تاثیر داشته باشه.

کلی امتحان شفاهی و کنفرانس و پروژه های تحویل داده نشده رو دستمون مونده=) نمیدونیم چی میشه=| الان یه ماهه که کلا عربی نداشتیم.یه درس از ترم اول مونده و باید خودمون برای امتحان بخونیم. فردا کلاس رفع اشکال ریاضی داشتیم.سه شنبه قرار بود تحقیقای ورزش رو ببرم وگرنه نمره ام رو کم میداد.همیشه هم تعطیل بودن خوب نیست!

البته آلودگی هوا هم ما رو قشنگ گذاشته سرکار. شبا که میریم بیرون لباسامون بوی دود میگیره  روز بعدش چنان آفتاب درخشان می تابه که اصلا نگم براتون:)

برای فردا دیگه قشنگ میشینم برای امتحان میخونم=) با چسناله کردن و آه و من بلد نیستم هیچی درست نمیشه! من امسال برای رسیدن به چندتا چیز به معدل درست حسابی احتیاج دارم=) دستمو میذارم تو دست خدا و میرم جلو^ــ- فقط امشب باید اتاقمو جمع و جور کنم:)

یه چیزی رو دلم نمیاد نگم:) با زهرا کف آشپزخونه خوابیده بودیم.دست و پامونو قشنگ از هم باز کرده بودیمD: زهرا داشت رویاهاشو یا بهتره بگم رویاهامونو بلند بلند میگفت:)  رسید به یدونه خوشگلاشداشتیم باهم یه ریتمی رو زیر لب زمزمه میکردیم:) یهو من یه آه بلند کشیدم گفتم کاش بشهD: زهرا همینطوری که چشماش بسته بود گفت کاش "اون" قبول کنه=) که یهو صدای "اون" اومد که داشت همون ریتم رو زیر لب زمزمه میکرد ینی اون صحنه ای که منو زهرا پَرو پاچه رو جمع کردیم خدا بود

ما امشب کریسمس رو جشن گرفتیم بله! من همونیم که دوسال پیش همینجا نوشتم "هپی کریسمس و درد:/ پدرتون مسیحی بوده یا مادرتون که کریسمس رو جشن میگیرین؟" ولی خب من الان دوسال بزرگ شدم و فهمیدم شاد بودن میشه به هر بهانه ای اتفاق بیفته:)))) تو این همه حال و هوای بد،مگه چه اشکالی داره یه بهانه برای خوشی پیدا کنیم آخه؟:) امشب یکی از خوشگل ترین شبای امسال شد. مثلث ما یه مثلث بی نظیرهD: تو اسکلا تکیم ما سه تا:)

+درختمون چراغ نداشت اصلا درخت کریسمس نبود:/ ولی کوکیمون خوشمزه بودD: میدونم کسی تو کریسمس شربت آبلیمو نمیخوره:/ اما ما متاسفانه هوس کرده بودیم=| به جا اون شربتی که قبل از قهرمانی پرسپولیس فاطمه ریخت رو فرش و نذاشت بخوریم:/


امروز امتحان فارسیمو خراب کردمدوشنبه امتحان معنی متن داشتیم:/ که تعطیل شد! بعد سه شنبه امتحان از یه قسمت دیگه ی کتاب بود:| منم اصلا دگه نرفتم سراغ مرور امتحان دوشنبه.نشستم امتحان سه شنبه رو خوندمD: حالا اومده امتحان معنی متن رو گرفته:( ینی هیچی یادم نبود:/ تر زدم.به معنای واقعی کلمه=| هیییی یییی یییحداقل یکی دو نمره کم میشم امتحان ترم هم بود.

یه معلم علوم داریمD: اصلا عــشــق از اونایی که آدم اصلا نمیتونه دوستشون نداشته باشه:) خیلی گوگول مگولِ:) وقتی حرف میزنه فقط لذت می برمD: لامصب خیلی خوبم درس میده:) درسی که امروز داده رو ازم بپرسه بلدم آره خلاصه:) نمردیم و بلاخره یه معلم درست درمون دیدیمD:

خیلی کار دارم=| نمیدونم امروز عربی بخونم یا دینی حوصله ی عربی ندارممسخره بازیه البته ریاضی در اولویتِ=| چه گیری افتادم از دست این ریاضیِ ملعون=|

از الان بی صبرانه منتظر ال کلاسیکو امD: چهارشنبه شب باشه.پاپ کرن هم موجود باشهD: ال کلاسیکو هم باشهچه شود=| فقط امیدوارم خوابم نبره:))) من عاشق دیدن اون فوتبالایی ام که توشون طرفدار هیچکدوم از تیما نیستم نمیدونین چه کیفی میده ایشالا که دوتاشون بزنن تور دروازه ی همو سولاخ کنن کیف کنیم دوروزه میخوام این برنامه ی فردوسی پور برای همین ال کلاسیکو رو ببینم وقت نمیکنم=| دانلودش کردما لامصب=|

آلبوم چاوشی با اینکه خیلی در برابر ننش مقاومت کردم ولی من انسان سست عنصری هستم=| هنوز نم ولی مطمئنم دگه نهایتا بتونم تا امشب مقاومت کنم لامصب چاوشی شعرای مولانا رو بخونه.اون وقت من گوش ندم؟؟فحش میدین؟=|

پ.ن: آزمون رغبت و توانایی مسخره اس.مسخره اس.مسخره اس


سلام. بعد از حدود هفت سال خدمت خالصانه :)))))) به بلاگفا و حدود پنج سال نوشتن توی اتل متل آرزو، تصمیم گرفتم که از وبلاگ به تلگرام کوچ کنم. فقط چون احساس می کنم نوشته هام برای مسئولین بلاگفا حکم دستمال کاغذی رو داره! نمیتونم دیگه اینجا ادامه بدم. دارم کم کم نوشته هام رو سیو می کنم که داشته باشمش. با اینکه اصلا خودم دلم نمیخواد اینجا رو ترک کنم اما منطق حکم می کنه دیگه ادامه ندم و برم. با اینکه میدونم کاربرد تلگرام کلا یه چیز دیگه ست.
نمیدونم تا حالا براتون پیش اومده که تصادفی نگاهتون به کسی بخوره که سال ها باهاش خندیدین و گریه کردین، کنارش وسط خیابون بستنی خوردین، گند زدناتون رو براش تعریف کردین، کنارش کسی بودین که هیچوقت نبودین، کسی خل و چل ترین و بی سانسورترین چهره ی شما رو دیده و. بعد کلی وقت یهو چشمتون بهش میفته، یه ثانیه که نه، کمتر از یه ثانیه، یه حسی میاد سراغت و از خودت می پرسی این کیه؟ اون حس بدترین حس دنیا نیست. ولی عجیبه! حس اینکه غریبه ترین آشنای زندگیت رو دیدی! پر از
کامنتی که از یکی از دوستان زیبا دریافت کردم باعث شد که بخوام چند خطی درمورد خودم، برای کسانی که فقط از همین وبلاگ باهام در ارتباط بودن و طبیعیتا الان نیستن بنویسم. من این روزا یه جایی دور از همه ی شلوغ بازیای سال های گذشته، هنوز می نویسم. همه چیز رو با تمام جزئیات. ولی چون هیچ چیز به اندازه ی "نوشتن" به من آسیب نزد، ترجیح میدم برای آدمای غریبه بنویسم. و هیچوقت با غریبه هایی که خاطراتم رو میخونن دوست نشم.
بعضی برهه‌های زندگی اینطوری ام که میدونم از زندگی چی می‌خوام، تلاش می‌کنم، خوشحالم، ذره‌ای وقتم رو تلف نمی‌کنم، بهترین دوست‌های جهان رو دارم، با خانواده‌ام میرم کافه و هفته‌ای یکبار با فامیل وقت گذروندن چندان خسته‌کننده به‌نظر نمیاد. کنکور ترسناک نیست، برنامه‌ام مشخصه، اگه به شغل موردعلاقه‌ام نرسم میرم رشته‌ی مورد علاقه‌ام رو می‌خونم و می‌نویسم و شعر می‌خونم و می‌رقصم و نون دلم رو می‌خورم و اگه بی‌پول شدم میرم سراغ یه شغل ملال‌انگیز که هیچوقت آرزوی هیچکس
سلام. امیدوارم که خوب باشید. نمی‌دونم کسی اینجا رو می‌خونه یا نه. اصلا گاهی فکر می‌کنم شاید دوستای نادیده‌ام من رو از یاد بردن. طوری که اگه بهشون ویس بدم با صدام به مدت‌ها قبل پرتاب میشن. زندگی یه‌وقتایی‌ دستت رو می‌گیره و به جایی می‌بره که اگه خود دوسال قبلت از دور یواشکی دیدت بزنه، مثل اون فاخته‌ی معروف شعر خیام میگه کوکو کوکو. شایدم کلا دست از زندگی بشوره. این روزا مشغول مزه مزه کردن جهان واقعی‌ام.
کرونا که اومد، همه‌مون تو قرنطینه دلتنگ ساده‌ترین چیزهای زندگی شدیم. ولی انقدر طولانی شد، که به خودمون اومدیم دیدیم به این سبک زندگی هم عادت کردیم حتی. آدمیزاد بنده‌ی عادته. من این روزا نسبت به همه‌چیز همین حس رو دارم. دلم میخواد یکم برنامه بریزم و یه ساعت توش درس خوندن نباشه. دلم لک زده برای اینکه یه‌جای برنامه‌ام بنویسم اتو کردن لباس. دیدن یه قسمت از فلان سریال. دلم میخواد یکم بیام بیرون از این همه ملال.
تایم امتحانات قابلیت این رو داره که بعد از شش_هفت ماه دوباره تو رو وادار کنه تو وبلاگت بنویسی :)) هرچند بدونی کسی نمی‌خونه. الان که دارم نگاه می‌کنم پست‌های قبلی هم وسط امتحانات نهایی بوده. :)) من این روزا خوبم. ولی به‌اندازه‌ی بچگیام خوب نمی‌نویسم. یک زندگی کاملاً معمولی رو می‌گذرونم. زندگی در جریانه و من بیشتر از هروقت دیگه‌ای یاد گرفتم که چقدر هیچ‌چیز این جهان پایدار نیست. بزرگترین هدیه‌ی نوشتن به من همینه.

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آلفا 3 بهترین سایت فیکت تخفیف ویژه فقط برای امروز اجناس فوق العاده بارون دلم خواست! موضوعات عمومی پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان پرتال تفریحی نيم نايس محرم